احساس «من»؛ بزرگداشت هویت فردی است

نظرات گوناگونی در خصوص علل این واقعه ناگوار مطرح شده است. اخیراً، با دیدن این اثر در کتابخانه ام دوباره آن را برداشتم و مطالعه نمودم. به اعتقاد من برخی از کتاب ها را باید چندین بار خواند. بار دیگر، این بار با استفاده از رنگی متفاوت بر روی تعدادی از کلمات و جملات کتاب خط کشیدم. آیا می دانید چه ویژگی این کتاب برای من حائز اهمیت بود؟ آن هم این است که نویسنده، در نوشتار خود، بدون هیچ ترس از قضاوت های دیگران، احساسات درونی یا سرزنش خویشتن، از ضمیر اول شخص مفرد، یعنی «من»، بهره برده است. به عنوان مثال: «مفاهیمی که ذکر کردم، عمدتاً مفاهیم من در تحلیل فیلم ها بودند»، یا «در بخش پایانی، تفسیر جامع خود را در بستر اجتماعی آن بیان خواهم کرد»، و همچنین «هدف من از این مقایسه مختصر…».
برای من که در این سرزمین بزرگ شده ام و به عنوان فردی که به صورت ناخواسته تحت تأثیر رسوبات فرهنگی نادرست به طور ضعیف یا قوی در گوشه ای از ذهنم نشسته اند، استفاده از چنین ضمیری در متن ها انتظاری کم تر از آن چیزی بود که تنها می توانستم تصور کنم. بدون شک یکی از دلایل خط کشیدن روی آن ها نیز همین بود. اجازه دهید بی پرده بگویم، با اطمینان می دانم که خواننده این نوشته، فردی فرهیخته است و قضاوتی منطقی دارد. تحت تأثیر همان باورهای نادرست و کلیشه های بی رحمانه، ابتدا سوالی عجولانه درباره شخصیت نویسنده به ذهنم خطور کرد: «چرا به طور مکرر از “من” استفاده کرده است؟» و سپس سوال اساسی تری در ذهنم به وجود آمد: «با خودت رو راست باش. اگر نویسنده زن نبود، چقدر احتمال داشت که زیر این نوشته ها خط بکشی و به ضمیر “من” در متن ایراد بگیری؟»
شاید فکر کنید که استفاده از ضمیر «من ی شخصی است و ارتباطی با موضوعات اجتماعی ندارد. اما واقعیت این است که این مسئله دقیقاً اجتماعی است. به کارگیری ضمیر «من» نشانه ای از تحول اجتماعی و فکری است، و حضور «من» در ابتدای جملات به نوعی تجلی رنسانس اجتماعی محسوب می شود. بگذارید بیشتر توضیح دهم. اسلاونکا دراکولیچ، نویسنده ای اهل کرواسی که زندگی روزمره در دوران اتحاد جماهیر شوروی را روایت می کند، در آثار مختلفش به موضوع سرکوب و به وجود آمدن پر زحمت «من» در جامعه دوران خود نیز اشاره کرده است. نخستین مقاله کتاب «کافه اروپا» او، «اول شخص مفرد» نام دارد. در این مقاله نویسنده می گوید: «استفاده از ضمیر اول شخص مفرد معمولاً عواقب خوشایندی در پی نداشت. این کار باعث می شد که در مرکز توجه قرار گرفته و خود را در معرض خطر برچسب زدن هایی چون «عنصر آنارشیست» (نه صرفاً یک فرد) یا حتی شناخته شدن به عنوان مخالف حکومت (که این دومی برای اخراج تان کافی بود) قرار دهید. بنابراین با احتیاط و با آگاهی از خطر آن، از این ضمیر استفاده می کردید، و چنین عملی خودسانسوری نامیده می شد». او در پاراگراف دیگری از همین متن بیان می کند: «بنابراین در کشورهای اروپای شرقی، تفاوت بین «ما» (که توسط جامعه و حاکمیت تأکید می شود) و «من»، فراتر از یک تفاوت صرفاً زبانی است. «ما» به معنای ترس، تسلیم و سر فرود آوردن است. به معنی جماعتی هیجان زده و یک نفر که برای سرنوشتشان تصمیم می گیرد. در مقابل، «من» به معنای ایجاد فضایی برای فردیت و دموکراسی است. او در ادامه به تجربیات شخصی خود اشاره کرده و ادامه می دهد: من در جمع بزرگ «ما» بزرگ شدم. در مهد کودک، در مدرسه، در گروه های جوانان و پیشاهنگی، در مجامع، و در محل کار، با گوش دادن به سخنرانی سیاستمداران بزرگ شدم که می گفتند «رفقا، ما وظیفه داریم…». و ما رفقا همان کارهایی را انجام می دادیم که به ما می گفتند، چون در هیچ قالب زبانی دیگری جایگاهی نداشتیم.
در زندگی روزمره نیز بارها این وضعیت را تجربه کرده ام. هر بار که خواستم از ضمیر «من» بهره برم، ابتدا با سرزنش درونی و سپس با سانسور بیرونی مواجه شده ام. همواره چیزی در درونم مرا از این کار باز داشته و بسیار نگران قضاوت دیگران بوده ام. جالب اینجاست که هر بار جسارت به خرج داده و در مقالات علمی خود از ضمیر اول شخص استفاده کرده ام، با درخواست های مکرر نشریات علمی مواجه شده ام که لطفاً «من» را حذف کنید. من آمدم و با ارائه انبوهی از مقالات به زبان انگلیسی که به طور مداوم از «I» (من) استفاده کرده اند، این خواسته را رد کردم اما نتیجه ای نداشت. در دهه شصت و در دوران تحصیل پیش از دانشگاه نیز معلمان همواره به ما توصیه می کردند که از «من» استفاده نکنیم. آن ها می گفتند «من» نماد غرور و خودبزرگ بینی است، در حالی که من به هیچ عنوان مغرور نبودم، بلکه فقط می خواستم وجودم را به عنوان یک فرد نمایان کنم. در فشار سنگین سرکوب اجتماعی برای یکدست شدن، من تنها می خواستم هویت متفاوت خود را نشان دهم. فکر می کردم تنوع، زیبایی جهان را دوچندان می کند. اما کسی مرا نمی دید. از دیدگاه آن ها آدم ها فقط به شکل «ما» وجود داشتند و وجود «من» به عنوان یک گناه نابخشودنی محسوب می شد.
به خاطر همین تجارب تلخ در فرایند اجتماعی شدن، از ابتدای تدریس در دانشگاه، همواره از دانشجویانم، به ویژه در زمان دفاع، درخواست کرده ام که در ارائه یافته های خود از ضمیر «من» استفاده کنند. اگر دانشجو دختر باشد، با اصرار بیشتری این درخواست را مطرح می کنم. جالب آنکه همواره ترس درونی آنان را مشاهده می کنم و چقدر نسبت به قضاوت و تنبیه استادان داور نگران هستند. این ترس در وجودشان از کودکی شکل گرفته است. ما باید در جمعیت ناپدید شویم و نهادهای اجتماعی، به همراه سیاست رسمی، این فشار را به ما وارد می کنند. به آن ها می گویم نگران نباشند و تولد فردیت خود را با افتخار اعلام کنند. گفتن «من»، به معنای جشن تولد فردیت است. نیاز جامعه ایران، هر روز بیشتر از پیش، به تولد فردیت و به رسمیت شناختن آن است. مسئله ای با ارزشی که در طول سال های متمادی نادیده گرفته شده و سرانجام واکنش نسل جدید ایرانی را برانگیخته است. «من»؛ آن چیزی است که نسل جدید ایرانی به دنبالش می گردد.
حال به سطرهای ابتدایی این نوشتار باز می گردم. جُرم هاله لاجوردی این را به خوبی آموخت که گفت «من». او نه تنها در متونی که می نوشت، بلکه در تعاملات اجتماعی اش و در رفتارهایش در همان دانشگاهی که به آن تدریس می کرد و به خاطر آن اخراجش کردند، نیز «من» را به وضوح نمایان می کرد. او یک زن بود و چنین می کرد. زن بودن به طور قطع جرم او را سنگین تر می کرد. با بیان «من»، او به کانون توجه آمده و به عنوان «عنصری آنارشیست» شناخته می شد. او فاقد «منیّت» بود، بلکه تنها تلاش می کرد به دیگران افتخار و شجاعت به نام «داشتن من» را بیاموزد. من بر این باورم که او به عنوان یک پژوهشگر جامعه شناسی انتقادی، با دیدی نافذ و تیزبین، خوب می دانست که استفاده از «من» در جوانب مختلف زندگی روزمره، می تواند به انسان ها راهی به رهایی نشان دهد و این تفکر، بسیار درست بود.
متأسفانه، در برابر فشار سنگین برای به «ما» تبدیل شدن، او تسلیم شد و در نهایت دچار افسردگی گردید. یاد و خاطرش گرامی باد.
*عضو گروه جامعه شناسی دانشگاه گیلان
۴۷۲۳۶