ترامپ و عوامل شکلدهنده بحرانهای جهانی پس از جنگ جهانی دوم

“`html
۱۶:۰۰ – ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
در هفتههای اخیر، مارتین ولف، اقتصاددان ارشد در روزنامه فایننشال تایمز، در مقالهای بیان کرد که دولت ترامپ و بدنبال آن ایالات متحده بهعنوان «دشمن غرب» شناخته میشوند. او نوشت: «در حال حاضر، رژیمهای مستبد به طور فزایندهای جسارت پیدا کردهاند» و «ایالات متحده به سوی این وضعیت در حال حرکت است». در بخش دیگری از نوشتار، ولف خاطرنشان کرد که «واشنگتن تصمیم به کنار گذاشتن نقش تاریخی خود پس از جنگ جهانی دوم گرفته است». او همچنین به فرانکلین روزولت، رئیسجمهور قبلی امریکا، بهعنوان نماد این تغییر اشاره کرده و از اینکه ایالات متحده فقط به یک قدرت بزرگ تبدیل شده که تنها به منافع زودگذر خود توجه دارد، انتقاد میکند.
چرا ولف در اشتباه است؟
این انتقادات و تناقضات تاریخی به وضوح قابل مشاهدهاند. در ابتدا، واضح است که ولف، با داشتن دو مدرک تحصیلی از دانشگاه آکسفورد، باید بداند که جمله مشهور «ما متحدان دائمی نداریم و دشمنان دائمی هم نداریم» از آن هنری جان تمپل (لرد پالمرستون)، نخستوزیر بریتانیا است. او در سخنرانیای در مجلس عوام اعلام کرد که «منافع ما ابدی و دائمی هستند و وظیفه ماست که این منافع را دنبال کنیم.» همچنین ولف باید واقف باشد که این جمله بعدها بهطور مختصرتر و مشهورتر توسط هنری کیسینجر، دیپلمات نامدار آمریکایی، تکرار شد. کیسینجر، مانند پالمرستون و ترامپ، به درستی درک کرده است که ملتها اگر چیزی فراتر از منافع خود را دنبال کنند، احمقانه عمل کرده و در نهایت به شکست خواهند رسید.
تنش میان منافع آمریکا و اروپا: چه کسی مقصر است؟
آنچه به نظر میرسد ولف را آزار میدهد، فاصله روزافزون منافع ایالات متحده از منافع بریتانیا و اروپا است. این موضوع ممکن است ناخوشایند باشد، اما بنظر میرسد که این فاصله به دلیل کنار گذاشتن اصول، ارزشها و آرمانهایی است که در گذشته بین این متحدان مشترک بوده، نه اینکه تنها آمریکا این اصول را ترک کرده باشد. بهعنوان مثال، ولف انتقاد کرد از کلمات جی. دی. ونس، معاون رئیسجمهور، که در آن از تعهد دیرینه آمریکاییها به آزادی بیان دفاع کرده و مخالفت بریتانیا و اروپا با این اصل را محکوم کرده است. با این حال، ولف باید بداند که دغدغه آمریکا در مورد حقوق منفی، از جمله آزادی بیان، ارثی است که بنیانگذاران این کشور از پیشینیان بریتانیایی خود به ارث بردهاند. اگر اکنون این دو کشور در اهمیت این حق بنیادین دچار اختلاف نظر شدهاند، این مسئله قطعاً تنها به ونس، ترامپ یا هیچ آمریکایی دیگری مربوط نیست.
نظم جهانی پس از جنگ: روزولت و ایدهپردازی درباره جهانی غیرواقعی
تناقضات بیشتری در ستایش ولف از نظم پس از جنگ و ارجاع او به فرانکلین روزولت بهعنوان معمار این نظم مشاهده میشود. اگرچه ولف به درستی اشاره میکند که روزولت یکی از دو آمریکایی بوده که بیشترین تاثیر را در شکلگیری نظم پس از جنگ داشت، اما او در برداشت خود غلط است که این نظم اساساً با اهداف انسانی والا طراحی شده و بهطور دقیق طبق خواستههای روزولت اجرا گردیده است. واقعیت این است که او به شدت در اشتباه است.
تقریباً بلافاصله پس از ورود ایالات متحده به جنگ جهانی دوم، روزولت به دنبال بهترین راهحل برای تحقق هدفی بود که از رئیسجمهور پیشین و سیاستمدار اصلاحطلب خود، وودرو ویلسون، به ارث برده بود. هدف ویلسون قطعاً شامل «حکمرانی جهانی» تحت سرپرستی جامعه ملل بود که خوشبختانه سنا با آن مخالفت کرد. متأسفانه، روزولت این رویا را دنبال کرد. آمیوس پرلموتر، دانشمند سیاسی و مورخ دوره جنگ سرد، نوشت که «چشمانداز روزولت در خصوص دنیای پس از جنگ، نئوویلسونی بود و واقعاً با واقعیت در تضاد بوده است». او آرزو داشت که یک نظم بینالمللی جدید ایجاد کند که بهوسیله دو ابرقدرت جدید، یعنی ایالات متحده و شوروی، بهطور مشترک کنترل شود و از یک سازمان جهانی جدید به نام سازمان ملل حمایت نماید. مانند ویلسون، روزولت نیز جهان را میخواست اصلاح کند و تمام دنیا را تحت سلطه عدهای معدود، از جمله خود، قرار دهد.
چرا روزولت نمیتوانست به دوستی با استالین باور داشته باشد؟
مشکل این بود که برای اینکه روزولت بتواند به عملی شدن طرح خود برای نظم جهانی پس از جنگ ایمان بیاورد، لازم بود که به وجود فردی که درنهایت به یکی از بیرحمترین قاتلان جمعی جنگ بدل شد، یعنی ژوزف استالین، اعتقاد پیدا کند. شگفتانگیز است که روزولت واقعاً به این موضوع ایمان داشت. او بارها به کارکنان خود و دیگران ابراز کرده بود که بهصورت جدی متقاعد است که کسی که با احترام به او «انکل جو» میگفت، با خوشحالی دوستی او و درخواستهای آمریکا برای تقسیم حکمرانی جهان را خواهد پذیرفت. او باور داشت که آنها نزدیکترین متحدان و بهترین دوستان خواهند شد.
آلجر هیس و نقش او در تاسیس سازمان ملل
برای تحقق این آرمان، روزولت بهترین افراد خود را مأمور کرد تا اطمینان حاصل کنند که سازمان ملل تأسیس و ایجاد شود. برخی از این افراد، از جمله ادوارد استتینیوس، وزیر امور خارجه وقت، جان فاستر دولس و یکی از دبیران نزدیک روزولت در یالتا، یعنی آلجر هیس، بودند.
سازمان ملل: قدمی بزرگ در راستای حکمرانی جهانی
سازمان ملل متحد اولین و مهمترین گام در دگرگونی جهان پس از جنگ بود. اما این تنها آغاز یک سفر طولانی بود. در طول نزدیک به یک قرن، روشنفکران چپگرای سکولار و آرمانگرایان بهطور مشترک برای پیشبرد مفهوم «حکمرانی جهانی» تلاش کردند، و سرانجام در سال ۱۹۴۵ با پیروزی آرمانگرایان در غرب و پیروزی افرادی بدبین و با مهارت در شرق، خیالات ویلسونی-پییتیستی به واقعیت پیوست.
با این حال، بهنظر میرسد در دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ، او در تلاش است تا از طریق سیاستهایی که فراتر از مرزهای ایالات متحده میرود، به نوعی حکمرانی جهانی دست یابد. این رویکرد به وضوح نشاندهنده یک تغییر اساسی در سیاستهای داخلی و خارجی اوست، که بهطور مستقیم بر موقعیت ایالات متحده در صحنه جهانی اثر میگذارد.
یکی از مثالهای برجسته این رویکرد، پیشنهاد ترامپ در خصوص پیوستن کانادا به ایالات متحده است. این پیشنهاد که در حین مذاکرات تجاری مطرح شد، بهطور غیرمستقیم نشاندهنده تلاش ترامپ برای ایجاد یک اتحاد وسیعتر است که نهتنها آمریکا بلکه کشورهای دیگر را نیز دربرمیگیرد، تا با یکپارچگی اقتصادی و سیاسی، قدرت بیشتری در برابر رقبای جهانی بدست آورد.
علاوه بر این، اقدامات ترامپ درخصوص اشغال غزه و رویکرد خصمانهاش نسبت به مسائل مربوط به خاورمیانه نیز میتواند بهعنوان نشانهای دیگر از تمایل او به حکمرانی جهانی در نظر گرفته شود. این اقداماتی که عمدتاً در راستای تأمین منافع ایالات متحده و به منظور حمایت از منافع رژیم صهیونیستی انجام گرفته، بر فشارهایی دلالت دارند که ترامپ در نظر دارد تا از آنها برای ایفا نقش برجستهتر در امور جهانی بهرهبرداری کند.
این دو مثال بهروشنی نشاندهنده تغییراتی در رویکرد ترامپ نسبت به سیاستهای جهانی و تمایل او به تحت تأثیر قرار دادن سایر کشورها در راستای منافع آمریکا و تسلط بیشتر بر مسائل جهانی است. این گرایش بهویژه در دوران دوم رئیسجمهوری ترامپ جهش قابلتوجهی خواهد داشت، چراکه او به دنبال بازتعریف موقعیت ایالات متحده و نحوه تعامل آن با دیگر قدرتهای جهانی است.
“`