چه عناصری در درک سیاست خارجی ترامپ نهفته است؟

برای اینکه به درک جامعتری از سیاست خارجی نواستعماری ترامپ دست پیدا کنیم، لازم است آن را در بستر تاریخ امپریالیسم بینالمللی آمریکا مورد بررسی قرار دهیم. هویت ایالات متحده از ابتدا بهنحو قابلتوجهی بر روی مقابله با امپراتوری بریتانیا ساختاربندی شده بود. با این حال، سرزمین فعلی این کشور بهصورت نادرست و به وسیله خشونت از بومیان آمریکا مصادره گردید و بخشی از ثروت آن از استثمار نیروی کار بردگان آفریقایی حاصل شده است. احتمال میرود که تمایل به نوامپریالیسم ترامپ نهتنها یک انحراف به حساب میآید، بلکه نوعی بازگشت به صفحه تاریخ محسوب شود.
براساس گزارشی از ایرنا، بهنقل از سالون، برخی معتقدند که احیای ترامپیسم تنها بازگشتی به واقعگرایی در عرصه روابط بینالملل است، جایی که کشورها به منافع خویش که از اتحادها و اصول قانونی و اخلاقی مهمتر است، توجه بیشتری خواهند داشت.
این نشریه در تحلیلی عنوان کرده است: زلزله ژئوپلیتیکی بزرگی که دوران دوم ریاستجمهوری دونالد ترامپ در سطح جهانی به راه انداخت، نه تنها برای نهادهای رسمی سیاست خارجی آمریکا غیرمنتظره بوده، بلکه برای حامیان جریان «ضدساختار» که با اصول اجتماعی، سیاسی و اقتصادی متداول آمریکا مخالف هستند، امیدبخش است. تا مدتها پیش، ایالات متحده یکی از سریعترین روندهای بهبودی اقتصادی را پس از بحران کرونا تجربه میکرد و بهعنوان یک ثبات در رشد اقتصاد جهانی به شمار میرفت. اما در تنها دو ماه پس از بازگشت ترامپ به صحنه قدرت، این کشور تبدیل به بزرگترین بیثباتی اقتصادی و ژئوپلیتیکی در سطح بینالمللی گردید. او با نابودی اتحادهای دیرینه آمریکا با کانادا و اروپا، زنگ خطر را برای این کشور به صدا درآورده است.
جنگهای تجاری مخرب، روابط ناپایدار با رقبای دیپلماتیک و آسیبهای جدی به ساختار سیاسی و اقتصادی جهانی، تحلیلگران، سیاستمداران و مردم عادی را بهدنبال چارچوبی برای فهم این وضعیت کشانده است. برخی بر این باورند که احیای ترامپیسم تنها به معنای بازگشتی به واقعگرایی در روابط بینالملل است، جایی که دولتها منافع خود را در اولویت بیشتری نسبت به اتحادها و قواعد حقوقی و اخلاقی قرار میدهند. اما حتی واقعگرایانی مانند «اندرو بایرز» و «رندال شوِلر» پیشبینی میکردند که در دنیای چندقطبی، سیاست «اول آمریکا» ترامپ با چالشهای جدی مواجه خواهد شد و نهایتاً به سیاست «احتیاط» و «اجتناب از درگیریهای نظامی» منجر خواهد شد، که این انتظارات نادیده گرفته شدهاند.
ترامپ با نمایش خالی بودن مفهوم واقعگرایی بهطور روشن آغاز یک دوره جدید از امپریالیسم آمریکایی را اعلام کرده است. او بهجای آنکه در چارچوب محدودیتهای قدرت نسبیاش عمل کند، از تمامی ظرفیتهای قدرت برای گسترش سلطه جهانی ایالات متحده بهرهبرداری خواهد کرد. برای بازگشت به نظام بینالمللی پرخطر قرن نوزدهم، لازم است نهادهای نظم اقتصادی و سیاسی پس از جنگ جهانی دوم را نابود سازد.
به منظور درک صحیح سیاست خارجی نواستعماری ترامپ، تحلیل آن در زمینه تاریخ امپریالیسم جهانی ایالات متحده واجد اهمیت است. هویت ایالات متحده از ابتدا بر اساس نبرد با امپراتوری بریتانیا طراحی گردیده است. اما سرزمین کنونی این کشور به واسطه فریب و خشونت از بومیان آمریکا تصاحب شده و قسمت عمدهای از ثروت آن ناشی از استثمار نیروی کار سیاهپوستان بوده است. ممکن است که تمایلات نوامپریالیستی ترامپ نهتنها بهعنوان انحراف تلقی شود، بلکه بازگشت به الزامات تاریخی نیز بهحساب آید.
ترامپ بارها از «عصر طلایی» ایالات متحده، که سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۳ را شامل میشود، به عنوان دورهای بزرگ یاد کرده است که قصد دارد کشور را به آن بازگرداند. این دوره همزمان با اوجگیری امپریالیسم آمریکا بود. او اذعان میکند: «در زمانی که کشور ما دانا بود، یعنی در دهه ۱۸۹۰، ما ثروتمندترین کشور جهان بودیم و تعرفهها را وضع میکردیم و مالیاتی بر درآمد وجود نداشت.»
علاقه ترامپ به تعرفهها و جنگهای تجاری بهصورت قابل توجهی یادآور دوره ریاستجمهوری «ویلیام مککینلی»، رئیسجمهور جمهوریخواه در اواخر قرن نوزدهم است. مککینلی طراح قانون تعرفه ۱۸۹۰ بود که بهطور جدی هزینهها را افزایش داد و به رکود اقتصادی انجامید. پس از اینکه او در انتخابات میاندورهای با شکست مواجه شد، موفق شد در سال ۱۸۹۶ با بازگشت سیاسی به سمت ریاستجمهوری دست یابد.
مککینلی بهمحض ورود به قدرت، قانون تعرفه «دِینگی» ۱۸۹۷ را به تصویب رساند، که باعث افزایشی ۲۵ درصدی در هزینههای زندگی گردید و به نفع طبقه مرفه بود. شباهت این اقدام با سیاستهای معافیت تعرفهای ترامپ برای برخی شرکتها بسیار مشهود است. همچنین مککینلی با آغاز جنگآمریکا-اسپانیا و اشغال کوبا، و خرید فیلیپین، پورتوریکو و گوام، اساس امپراتوری فرامرزی آمریکا را بنیاد نهاد.
عملکرد ترامپ در سال ۲۰۲۵ درباره خرید گرینلند از دانمارک، اگرچه ممکن است عجیب به نظر بیاید، اما در بستر این تاریخ قابل توجیه است. حدود ۴۰ درصد از اراضی کنونی آمریکا از طریق خرید از قدرتهای اروپایی بهدست آمده و بخش دیگری نیز از طریق معاهدات عموماً نقضشده با قبایل بومی حاصل شده است.
دوره مککینلی همچنین با نژادپرستی سیستماتیک و سرکوب زنان رو به رو بود. الحاق هشت میلیون نفر از پورتوریکو و فیلیپین چالشهای نژادی جدی برای دولت سفیدپوست آن زمان بهوجود آورد. جمله تحقیرآمیز «توماس رید»، رئیس مجلس نمایندگان، نمونهای از نگرش غالب آن دوران بهحساب میآید.
مککینلی به فیلیپینیها سیاست «همگرایی خیرخواهانه» را پیشنهاد کرد که نتیجهاش جنگی وحشتناک و با صدها هزار قربانی غیرنظامی بود. این کشتارها، اردوگاههای اجباری، آتشسوزی روستاها و سیاستهای اشغالگری، بخش تیره تاریخ امپریالیسم آمریکا به شمار میروند.
کنترل اطلاعات توسط دولت، تحریف واقعیتها و سانسور رسانهها نیز تشابه دیگری میان آن دوره و امروز بهشمار میآید. دولت مککینلی، مشابه فضای «پساحقیقت» فعلی، اخبار را تحریف میکرد تا واقعیتهای تلخ فیلیپین را از دید عموم پنهان نماید.
در نهایت، ناسیونالیسم افراطی و «ژینگوئیسم» بر حقایق غلبه کرد. مککینلی در انتخابات ۱۹۰۰ به موفقیت رسید، اما در سال ۱۹۰۱ به سرعت ترور گردید و جانشینش «تئودور روزولت» شد. تلاش برای ترور ترامپ در سال ۲۰۲۴ به نوعی با سرنوشت مککینلی ارتباط دارد. شاید برای تحلیل بهتر سیاست خارجی دولت دوم ترامپ، حائز اهمیت باشد که از خود بپرسیم: اگر مککینلی زنده بود، چه اقداماتی انجام میداد؟
