حماسه سیدحسن نصرالله-5| همبستگی مصر و سوریه

بر اساس گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، این رسانه در قالب سلسله یادداشت‌هایی به بررسی زوایای مختلف زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان می‌پردازد. به منظور این هدف، دستیابی به حیات سیدحسن نصرالله، رهبر از جان گذشته و افسانه‌ای حزب‌الله لبنان و نقش وی در تقویت محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و اکنون قسمت پنجم این سلسله مقالات در دسترس شما قرار دارد.

در سه قسمت ابتدایی، به تحلیل دوران کودکی سیدحسن نصرالله پرداخته‌ایم. در این راستا، محیط دوران کودکی وی، آشنایی اولیه‌اش با موضوع فلسطین و به‌ویژه نگرش هرچند ناپخته وی نسبت به مسأله «طوائف» در این برهه زمانی بررسی شد. در قسمت چهارم، به فصل دوم زندگی‌اش با عنوان «جنگ داخلی لبنان» پرداختیم. این دوران نقشی بی‌نظیر در سرنوشت سید حسن نصرالله ایفا کرد و موجب مهاجرت خانواده‌اش به جنوب لبنان و در ادامه سفر سید به نجف اشرف گردید. در واقع، این سفر مسیر زندگی‌اش را برای همیشه تغییر داد.

در فصل دوم (جنگ داخلی لبنان)، مباحث را از «ریشه‌های ایجاد جنگ داخلی» آغاز کردیم. کودکی سید به شدت با فضای روزهای منتهی به جنگ گره خورده است. اگر جنگ داخلی را پدیده‌ای ناگهانی در نظر نگیریم، باید بپذیریم که محیط دوران کودکی و نوجوانی سیدحسن نصرالله همزمان با آشفتگی‌های منتهی به جنگ بوده است. به‌ویژه اینکه با توجه به توضیحات ارائه شده در قسمت‌های پیشین، بایستی اذعان داشت که دوران رشد سیدحسن نصرالله متفاوت از بقیه لبنانی‌ها بوده و دقیقاً در بطن فاصله ایجاد شده منجر به جنگ زندگی کرده است؛ او در محله سکونت آوارگان فلسطینی و در حاشیه مناطق با جمعیت مسیحی ساکن بوده است.

از این زاویه، تجزیه و تحلیل آن روزها و محیط زندگی سیدحسن نصرالله از قضا اهمیت زیادی دارد. در سفر به گذشته، سعی خواهیم کرد ریشه‌ها و پیامدهای این جنگ و تأثیر آن بر شکل‌گیری تفکر و شخصیت رهبر پیشین حزب‌الله لبنان را مورد بررسی قرار دهیم.

 

در قسمت چهارم، به «تأثیر روز نکبت و آوارگی فلسطینی‌ها در لبنان» بر حساسیت‌های مسیحیان افراطی و شکل‌گیری جنگ داخلی اشاره شد. در این قسمت، به عقب‌تر باز می‌گردیم و به قیام مسلمانان لبنان خواهیم پرداخت. قسمت آینده نیز به نخستین عملیات نظامی ایالات متحده در منطقه غرب آسیا اختصاص خواهد یافت.

این دو رویداد (قیام مسلمانان لبنان و اقدام نظامی مستقیم ایالات متحده در سرکوب مردم لبنان) تنها دو سال پیش از تولد سید حسن نصرالله به وقوع پیوست و تا 17 سال بعد، جامعه لبنان از پیامدهای آن رنج برد و نهایتاً به وقوع جنگ داخلی منجر شد! بدون شناخت این رویدادها، فضای اجتماعی آن دوران لبنان قابل درک نخواهد بود و در نتیجه تصویری روشنی از زندگی سیدحسن نصرالله در دوران کودکی و نوجوانی و شکل‌گیری شخصیت وی به دست نخواهد آمد!

 

اتحاد مصر و سوریه و تأسیس «جمهوری عربی متحده»؛ نگرانی ایالات متحده و آشفتگی رژیم صهیونیستی

در روز اول فوریه 1958 (12 بهمن 1336) دو کشور سوریه و مصر به‌طور رسمی با یکدیگر متحد شدند. این توافق به تشکیل «جمهوری عربی متحده» انجامید و پرچمی به این منظور طراحی شد که بیانگر پرچم سوریه در دوران حکومت حافظ اسد بود. طبق توافقی که میان رؤسای جمهور وقت سوریه و مصر به امضا رسید، کشور متحد «جمهوری عربی متحده» با پایتختی در «قاهره» شکل گرفت و تمام نهادهای حکومتی سوریه تحت نظارت آن تعیین شدند. همچنین، رئیس‌جمهور دولت جدید «جمال عبدالناصر» برگزیده شد.

نقشه کشور جمهوری عربی متحده (اتحاد مصر و سوریه) به ریاست «جمال عبدالناصر»
همان‌طور که در نقشه مشخص است، «فلسطین اشغالی» در میانه سوریه و مصر واقع شده و مانع از یکپارچگی سرزمینی کشور جدید می‌شود

این رخداد موجب نگرانی جدی در ایالات متحده شد و آرامش رژیم صهیونیستی را به هم زد. به‌وضوح می‌توان گفت هیچ‌کس به اندازه سران رژیم صهیونیستی از این واقعیت نگران نشدند. علت این نگرانی به این واقعیت برمی‌گردد که دو کشور سوریه و مصر از طریق زمین به هم متصل نمی‌شدند و «فلسطین اشغالی» در میان آن‌ها واقع بود. این موضوع به یمن جمهوری صهیونیستی که تنها 10 سال از تأسیس آن گذشته بود، به‌عنوان «تهدید وجودی» تلقی شد.

در آن زمان، «سازمان آزادیبخش فلسطین» هنوز بنیادگذاری نشده بود و فلسطینی‌ها در مجامع منطقه‌ای و بین‌المللی فاقد نمایندگی واحد بودند؛ با این حال، در داخل فلسطین، گروه کثیری خواهان الحاق به کشور تازه تأسیس شدند. این موضوع تنها بر نگرانی‌های رژیم صهیونیستی می‌افزود. در فاصله‌ای کمتر از یک ماه، در تاریخ 25 فوریه 1958 (6 اسفند 1336)، دولت جدید با نفوذ خود شروع به حرکت به سمت الحاق «نوار غزه» کرد؛ بدین طریق که قانون اساسی و نظام حکومتی جدیدی برای آن مقرر شد که نیمی از اعضای شورای آن توسط «وزارت دفاع مصر (جمهوری عربی متحده)» و نیمی دیگر از نمایندگان شوراهای محلی (غزه، خان‌یونس، رفح، دیرالبلح و جبالیا) تعیین می‌شدند. به وضوح این حرکت، گامی کلیدی در مسیر الحاق نوار غزه به دولت جدید بود. فراتر از آن، دولت جدید ناظر به الحاق تمام سرزمین‌های فلسطین نیز بود.

جمال عبدالناصر (رئیس دولت جدید) در این زمینه با طرف‌های فلسطینی و عربی مشورت‌های فشرده‌ای انجام داد و در نشست مارس 1959 اتحادیه عرب (قاهره)، پیشنهاد تاسیس «سازمان یکپارچه فلسطینی» را برای نمایندگی ملت فلسطین در مجامع عربی و جهانی ارائه کرد که به‌عنوان اولین سند در مسیر تأسیس «سازمان آزادیبخش فلسطین» و سپس «دولت فلسطین» شناخته می‌شود. بسیاری بر این باورند که جمال عبدالناصر نیت داشت زودتر سازمان آزادیبخش فلسطین را بنیان‌گذاری کند تا پس از آن به اراضی جمهوری عربی متحده ملحق گردد.

این ایده آنقدر جدی بود که حتی رئیس وقت عراق (ژنرال عبدالکریم قاسم) – که رقیب جمال عبدالناصر محسوب می‌شد – به‌روشنی نسبت به آن هشدار داد. توجه به این نکته ضروری است که در آن زمان هیچ یک از طرف‌های عربی رژیم صهیونیستی را – حتی در چهارچوب مرزهای 1948 – به‌رسمیت نمی‌شناختند و برنامه «الحاق فلسطین» هیچ معنایی جز نابودی رژیم صهیونیستی نداشت! به همین دلیل، اسرائیل با تمام قوا در برابر این برنامه ایستادگی کرد.

تصویری نمادین از یک کودک مصری مقابل تانک ارتش بریتانیا در جنگ 1956
در دوران حمله رژیم صهیونیستی به صحرای سینا، ارتش‌های فرانسه و بریتانیا نیز به ترتیب 45 هزار و 32 هزار نیرو به مصر گسیل کردند

در سوی دیگر، ایالات متحده و کشورهای غربی نیز از این کشور جدید نگران بودند. در این خصوص، باید هم به وجود رژیم صهیونیستی و هم به گرایشات شخص جمال عبدالناصر توجه داشت. کودتای «افسران جوان» در سال 1953 به سرنگونی نظام پادشاهی مصر منجر گردید که به‌عنوان «نیروی نیابتی انگلستان» شناخته می‌شد. جمال عبدالناصر در سال 1956، «کانال سوئز» را ملی کرد و از نفوذ غرب بر آن کاست. علاوه بر این، رئیس‌جمهور وقت مصر به‌صراحت ضد امپریالیسم آمریکا و غرب موضع گرفت.

در تاریخ 22 اکتبر 1956 (30 مهر 1335) بریتانیا و فرانسه با رژیم صهیونیستی به توافق برای حمله به غزه و مصر رسیدند که این امر به اشغال نوار غزه و بخش‌هایی از صحرای سینا از سوی اسرائیل منجر گردید. این موضوع جنگی را رقم زد که نهایتاً تا 12 مارس 1957 (21 اسفند 1335) ادامه داشت و در نهایت به عقب‌نشینی صهیونیست‌ها از صحرای سینا و غزه انجامید. این مسائل به خوبی نشان می‌دهد که غرب از قدرت روزافزون جمال عبدالناصر به شدت نگران بود و در نتیجه با اتحاد سوریه و مصر مخالفت می‌کرد و حتی بعد از اتحاد نیز در تلاش بود کشور جدید را تضعیف کرده و تجزیه کند!

لبنان؛ کانون توطئه‌های آمریکایی

اگر به نقشه کشور جدید «جمهوری عربی متحده» بنگریم، می‌بینیم این کشور از نظر جغرافیایی یکپارچه نبود؛ اما دو بخش سوریه و مصر از طریق «دریای مدیترانه» به یکدیگر مرتبط می‌شدند. به عبارتی، دریا مهم‌ترین عامل پیوند دو کشور محسوب می‌شد. به همین ترتیب، لبنان نیز در این معادله به شکلی حائز اهمیت بود. زیرا در صورت الحاق لبنان به جمهوری عربی متحده، عملاً نوار ساحلی وسیعی در شرق و جنوب دریای مدیترانه در اختیار کشور تازه‌تأسیس قرار می‌گرفت که تنها از طریق «رژیم صهیونیستی» قطع می‌شد.

نقشه جمهوری عربی متحده
در این نقشه، جایگاه لبنان به‌روشنی مشخص شده است.

در چنین فضایی، درون لبنان، جنبش انقلابی گسترده‌ای به هدف حمایت از الحاق لبنان به این کشور جدید شکل گرفت. «رشید کرامی» نخست‌وزیر پیشین لبنان یکی از طرفداران جدی این ایده بود و همواره بر «ضرورت الحاق لبنان به جمهوری عربی متحده» تأکید می‌کرد. به محض تأسیس کشور جدید، هیئتی از لبنان برای تبریک به قاهره رفت که ریاست آن بر عهده «رشید کرامی» بود و به‌طور رسمی پشتیبانی خود را از الحاق لبنان به آن اعلام نمود.

در عین حال «عبدالله الیافی» و «حسین العوینی» نیز به دیدار جمال عبدالناصر رفتند. اگرچه آن‌ها مستقیماً از ضرورت الحاق صحبت نکردند؛ اما آن ملاقات و تبریک بابت تشکیل دولت اتحادیه عربی در آن شرایط به‌نوعی معنا می‌یافت که طرفداری آن‌ها از ایده الحاق لبنان را تأیید می‌کند. همچنین «صائب سلام» در دمشق یک افطاری مشترک برگزار کرد و از جمال عبدالناصر دعوت به حضور نمود و در آنجا اتحاد سوریه و مصر را تبریک گفت.

عکس بالا: رشید کرامی و هیئت همراه در دیدار با جمال عبدالناصر و حمایت از الحاق لبنان

عکس بالا: افطاری «صائب سلام» در دمشق به افتخار «جمال عبدالناصر» و با حضور «شکری القوتلی» (رئیس جمهور سوریه پیش از اتحاد)

عکس بالا: دیدار «عبدالله الیافی» و «حسین العوینی» با جمال عبدالناصر و تبریک برای اتحاد سوریه و مصر

برای درک بهتر این موضع، ضروری است بدانید «رشید کرامی» از 19 سپتامبر 1955 تا 19 مارس 1956 (معادل مهر 1334 تا فروردین 1335) به عنوان نخست‌وزیر خدمت کرد و بعد از آن «عبدالله الیافی» به عنوان نخست‌وزیر جدید تا 18 نوامبر 1956 (27 آبان 1335) در این سمت حضور داشت و تحت فشار «کمیل شمعون» رئیس‌جمهور وقت مجبور به کناره‌گیری گردید. «حسین العوینی» یکی دیگر از سران سیاسی لبنان بود که چهار بار به عنوان نخست‌وزیر انتخاب شد. «صائب سلام» نیز از دیگر چهره‌های سیاسی لبنان بود که در مجموع شش دوره به نخست‌وزیری رسید.

برای توضیح بیشتر باید اشاره کرد که از 14 سپتامبر 1952 تا زمان تأسیس جمهوری عربی متحده، لبنان مجموعاً 10 دولت مختلف را تجربه کرد که در آن، صائب سلام (2 بار)، عبدالله الیافی (3 بار) و رشید کرامی یک بار در مناصب نخست‌وزیری قرار داشتند و حال، این افراد به صورت قوی یا مصلحتی از الحاق به جمهوری عربی متحده حمایت کردند. یک بار نیز کشور تحت حکومت نظامی قرار داشت و یک مارونی به نام (فؤاد شهاب) به سمت نخست‌وزیری منصوب شد.

طبیعتاً این موارد برای ایالات متحده و فرانسه غیرقابل تحمل بود و آن‌ها اقدام به برخورد با نیروهای وابسته به خود در لبنان کردند تا مانع الحاق لبنان به کشور جدید تحت رهبری «جمال عبدالناصر» شوند.

جمع‌بندی

تشکیل دولت جمهوری عربی متحده، به عنوان یک تهدید بزرگ برای رژیم صهیونیستی و غرب تلقی می‌شد. مسلمانان لبنان در این فضا خواهان الحاق به کشور جدید شدند و همین موضوع موجب نگرانی جدی برای صهیونیست‌ها و غربی‌ها گردید. بنابراین، آن‌ها به‌دنبال نقض استقلال لبنان و جلوگیری از تعیین سرنوشت کشور توسط اهالی آن بودند! این موضوع را در قسمت‌های بعدی به‌تفصیل بررسی خواهیم کرد.

تمامی این رویدادها، تنها در دو سال فاصله با تولد سیدحسن نصرالله روی داد. در دوران کودکی و جوانی سید، فضای سیاسی و اجتماعی لبنان تحت تأثیر این رویدادها به‌طور کل در حال تغییر بود. نه‌تنها سیدحسن، بلکه اکثریت مسلمانان لبنان در آن زمان به‌خوبی مفهوم «اهمیت استقلال» و «حق تعیین سرنوشت» را درک کردند. این در حالی بود که – در آن زمان – تنها 15 سال از اتمام قیمومیت رسمی فرانسه و اعلام تشکیل لبنان مستقل می‌گذشت.

/

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا