نظریه نیچه و واعظان مرگ در صدا وسیما / مصاف ایدئولوژی زندگی گرا با ایدئولوژی تحقیر زندگی / آیا برای صدا و سیما باید نماز میت خواند؟
فروزان آصف نخعی: در برنامه صدا و سیما، علاوه بر دیگر مهمانان، به دکتر مریم رزاقی آذر نیز کفن و اطلاعیه ترحیمش را به نشان تقدیر به او اهدا کردند. این موضوع واکنش های گسترده ای در جامعه ایران به دنبال داشت. ابتدا باید گفت میزان افول مخاطبان صدا و سیما در همین امر نهفته است. تفاوت عمیق در توجه به مرگ و زندگی. همین تمایز جدی است که باعث شده تولیدات صدا و سیما دیگر چنگی به دل مخاطب نمی زند. اما عکس العمل مردم ایران در برابر آن که «مگر امکان دارد؟» حکایت از امری دیگر می کرد. مسئولان صدا و سیما از منظر خط مشی که کپی برابر با اصل مشی جبهه پایداری از منظر فکری، اجتماعی و سیاسی است، بدون توجه به افکار عمومی، در دنیای خودش زیست می کند. گویی زیستنگاهش را به دور از هرگونه عشق ورزیدنی، سرشار از احتضار کرده، و مخاطب نیز برای حراست از روح و مغز و جسم خویش، اهتزار دیگری در پیش گرفته است. از این رو سوال مخاطب بسیار ساده است: مگر امکان دارد؟. در برابر چنین نپختگی ای، اندیشمندان و مصلحان در صدد تبیین ریشه چنین رویکردی در صدا و سیما پرداختند.
یکی از این نگاه ها دیدگاه دکتر محسن محمودی استادیار رشته فلسفه است. او برای توضیح عملکرد غلط صدا و سیما متوسل به نظریه نیچه و هایدگر می شود. از نظر او رفتار صدا وسیما با نظریه «واعظان مرگ» نیچه قابل تطبیق است:
«نیچه از این اصطلاح (واعظان مرگ) را در آثارش از جمله چنین گفت زرتشت، برای افرادی استفاده میکند که زندگی را در سایهی مرگ معنا میکنند و با تقدسبخشی به مرگ، زندگی را تضعیف مینمایند.» محمودی برای درک بهتر موضوع، دو مفهوم «مرگآگاهی» و «تقدس مرگ» را از یکدیگر متمایز می کند و می گودی«: مرگآگاهی، آگاهی از فناپذیری و محدودیت زمان زندگی است. این آگاهی میتواند انسان را به معنابخشی به زندگی، تمرکز بر لحظه حال، و درک عمیقتری از ارتباطات انسانی سوق دهد. فیلسوفانی مانند هایدگر بر این باورند که مرگآگاهی به انسان اصالت میبخشد، چرا که ما را به پذیرش مسئولیت زیست خود وامیدارد. در مقابل، تقدسبخشی به مرگ به معنای ارزشگذاری مطلق و برتر دانستن مرگ نسبت به زندگی است. این رویکرد، اغلب در باورهای مذهبی یا ایدئولوژیهایی دیده میشود که زندگی زمینی را بیارزش شمرده و سعادت را صرفاً به جهان پس از مرگ حواله میدهند. چنین نگرشی میتواند به نادیدهگرفتن کیفیت زندگی، توجیه خشونت، یا تسلیمپذیری مفرط منجر شود.»
او در ادامه می افزاید: «نیچه در نقد خود به تقدس مرگ، بر اهمیت بازاندیشی فردی تأکید دارد. ما میتوانیم به جای پذیرش کورکورانه، از افراطگریها و آموزههایی که زندگی را به حاشیه میبرند، دوری کنیم. نیچه با تمسخر “واعظان مرگ”، به ما یادآوری میکند که زندگی نباید قربانی هراس از مرگ یا وعدههای مبهم برخی برداشت های نادرست در باره آخرت شود. بلکه باید با مرگآگاهی، به زندگی اصیل و پرشور دست یافت. در این مسیر، مرگآگاهی میتواند بهجای تضعیف زندگی، عامل تقویت آن باشد و مذهب بهجای ابزار تقدس مرگ، وسیلهای برای ارتقاء زندگی معنوی شود.»
این استاد دانشگاه در نهایت می نویسد: «اهدای کفن، بهعنوان نمادی از مرگ، به پروفسوری که عمر خود را وقف علم و آموزش کرده، نمودی از همان فرهنگ مرگمحور است که نیچه آن را تقبیح میکند. نیچه به ما میآموزد که بهجای ستایش مرگ، باید زندگی را پاس بداریم و ارزشهای ما بر پایه شکوفایی، خلاقیت و قدرت حیات استوار باشد. اما این هدیه، بهجای تأکید بر زندگی پربار این دانشمند، تلویحاً او را به پایان کارش ارجاع میدهد، گویی دستاوردهای او نه برای امروز و فردا، بلکه برای لحظه مرگ معنا مییابد.»
اگر بخواهیم ریشه های فکری جبهه پایداری مستقر در صدا وسیما را بهتر واگویه کنیم شاید بهترین نظریه در این باره دیدگاه دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی در باره عشق باشد. او می گوید: «عشق در همان صورت متعارف و طبیعی، یکی از اصیلترین دستاویزهای زندگی برای نجات از ابتذال است. مصادره این مفهوم، زندگی روزمره را از بنیاد طبیعی خود تهی کرد. عشق مصادره شده، به یک کلیشه در ادبیات سیاسی تنزل کرد…قدرت لشکریان زندگی در ایران امروز چندان است که هیچ قرارداد تازهای بدون تعیین تکلیف با زندگی و جوانب تعالیبخش آن منعقد نخواهد شد.» از نظر کاشی «سیاست در ایران امروز عرصه جدال میان قلمرو اعمال حاکمیت سیاسی و مقتضیات تداوم زندگی است. جنبشهای اصیل سیاسی و نمادها و مفاهیمی که مردم و هنرمندان و اهل نظر خلق میکنند، در خدمت قدرت بخشیدن به لشکریان زندگی است که برای فتح قلمروهای اشغال شده عزم خود را جزم کردهاند.»
بای گفت این همان اهتزار و جنبش جدید در بیان کاشی است که «ایدئولوژیها و گفتارهای سیاسی، طی مدت زمانی طولانی زندگی را در این دیار تحقیر کرده بودند. روزمرگی قلمرو زیست جانوری شده بود. مردمان برای رستگاریشان ضرورت داشت به آن پشت پا بزنند. آنکه به تمامیت زندگی لگد میزد و به کلی از آن عبور میکرد، حلقه گل ماندگاری و جاودانگی هدیه میگرفت…قدرت لشکریان زندگی در ایران امروز چندان است که هیچ قرارداد تازهای بدون تعیین تکلیف با زندگی و جوانب تعالیبخش آن منعقد نخواهد شد.»
اما وصال عشق مورد نظر کاشی و مرگ باوری مثبت نیچه و رهایی از اندیشه واعظان مرگ، که زندگی را در پناه مرگ تفسیر می کنند و زیر مجموعه آن می دانند، منجر به زندگی ، و ساختن زیبایی های درون آن می شود، شاید بتوان در بیان مولانا این گونه مطرح کرد:
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
و اما نظریه واعظان مرگ نیچه در عقاید جبهه پایداری و تندروها در صدا و سیما که افکار عمومی را با عدم اقبال از تلویزیون و آنان به طور کلی مواجه کرده، جعبه جادویی را با گریه کردن و دائم الحزن بودن قرین کرده و عشق به زندگی را مذموم می داند، آنان بنابر نظریه افلاطونی جهان را قابل تقسیم به آسمان و زمین می دانند و هرچه در زمین است دنی و پست بوده و هرچه در آسمان، پاک و عالی. از این رو دنیا فقط زندانی است که باید از آن رها شد. از این منظر جبهه پایداری و حامیان فکری او توسعه را مخالف رهایی آدمی دانسته و ساختن این جهان را توجه به امر پست و شیطانی می دانند. بنابراین رفاه و آسایش زندگی مردم در این نگاه به طور قطع محال است. زیرا امر رهایی از این زندان روح، با فقر بیشتر ممکن است. همان چیزی که جامعه را به دو قطبی اقلیت ایدئولوژی تحقیر زندگی و اکثریت دارای ایدئولوژی پاسداشت زندگی توام با عشق تقسیم و تبدیل کرده به نحوی که اکنون در مصاف یکدیگرند. موتور این نگاه هیچ شوری برای ساختن و توسعه برنمی انگیزد جز رخوت و درماندگی. این همان دیدگاهی است که مارکس آن را افیون توده ها ذکر کرده بود و اکنون گریبان صدا وسیما را می فشارد و خود خطر بسیار مهلکی است برای کشور در شرایطی که اکنون نیازمند در نظر گرفتن وفاق حقوق اکثریت در صدا و سیما و دیگر نهادها هستیم. اگر چنین تحولی در مرحله کنونی از وفاق روی ندهد، و صدا و سیما راه عدم انعطاف، و عدم تساهل و تسامح را در پیش بگیرد و به تریبون امثال کوچک زاده ها و توهین کننده به وفاق، پزشکیان، ظریف و مردم (طیف زندگی گراها) تبدیل شود، با خطرهای بین المللی و داخلی، می توان گفت با مشی اتخاذ شده این شعر مولانا می تواند شامل حال شان شود:
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نَمُرده به فتوایِ من نماز کنید
بیشتر بخوانید:
نیچه و برگسون؛ دو روی سکه جنگ
آیا نیچه قربانی یک رسوایی تحریف شده است؟
نیچه دوباره در تهران گریه کرد
216216