چندفرهنگی به چه معناست؟

وجود چندگانگی فرهنگی و ناسیونالیسم محافظه کار و توسعه طلب به وضوح با یکدیگر سازگار نیستند؛ چراکه این نوع ناسیونالیسم ها بر اساس اعتقاد به “انحصار” هویت ملی شکل گرفته اند.
عصر ایران چــندگانگی فرهنگی (Multiculturalism)، اصطلاحی است که دو معنی کلی توصیفی و هنجاری را در بر دارد. از جنبه توصیفی، به تنوع فرهنگی ناشی از زندگی در جامعه ای که شامل دو یا چند گروه مختلف است، اشاره می کند و باورها و رفتارهای این گروه ها تعابیر متفاوتی از هویت جمعی به وجود می آورد.
چندگانگی فرهنگی همواره برای نشان دادن تنوع اجتماعی، ناشی از تفاوت ها در نژاد، قومیت، یا زبان به کار می رود. اما از نظر هنجاری، این مفهوم به تأیید تنوع اجتماعی استناد دارد. به این معنا، چندگانگی فرهنگی بر اهمیت باورها، ارزش ها و شیوه های مختلف زندگی تأکید می کند.
مفهوم چندگانگی فرهنگی نظریه ملت به عنوان یک کل همبسته فرهنگی را به چالش می کشد. ناسیونالیسم همواره به عنوان شکلی از سیاست هویت یا هویت سیاسی مورد توجه بوده است؛ به این معنا که به افراد می گوید هویت شان چیست. به این ترتیب برای آن ها تاریخ تعریف می کند، روابط اجتماعی و احساس جمعی میان آنان ایجاد می نماید و احساسی بزرگتر از “زندگی فردی” را پرورش می دهد.
در حالی که چندگانگی فرهنگی نیز نوعی سیاست هویت محسوب می شود، تأکید آن بیشتر بر “سیاست تفاوت” معطوف است و بر همان مجموعه ای از تفاوت های هویتی تمرکز دارد. این تفاوت ها معمولاً ارتباطی با سن، جنسیت، یا طبقه اجتماعی افراد ندارند بلکه شامل نژاد یا قومیت و زبان می باشند.
در حقیقت، تمایزات مرتبط با چندگانگی فرهنگی عمدتاً بر سه اصل مذکور (نژاد، قومیت، زبان) استوارند. چندگانگی فرهنگی نه تنها وجود تنوع فرهنگی را شناسایی می کند، بلکه نشان دهنده این است که این تفاوت ها باید محترم شمرده شوند و عمومیت داشته باشند.
در ایالات متحده ی آمریکا، علی رغم اینکه جامعه ای مهاجر و چندفرهنگی است، جنبش چندگانگی فرهنگی تا قبل از ظهور جنبش آگاهی سیاهان در دهه 1960 مطرح نشده بود.
استرالیا از اوایل دهه 1970، در راستای به رسمیت شناختن افزایش “آسیایی شدن” خود، به طور رسمی متعهد به چندگانگی فرهنگی گردید. این تعهد در نیوزیلند نیز با توجه به نقش فرهنگ مائوری در شکل دهی هویت ملی خاص این کشور مرتبط است.
در کانادا، حمایت از چندگانگی فرهنگی با تلاش برای ایجاد سازش میان جمعیت فرانسوی زبان کبک و اکثریت انگلیسی زبان و نیز پذیرش حقوق بومیان اینویت (Inuit) ارتباط دارد.
در بریتانیا، چندگانگی فرهنگی منجر به به رسمیت شناختن جوامع بزرگ سیاهان و آسیایی ها می شود و شرایطی را فراهم می آورد که دیگر نیازی به خواسته همگون سازی آن ها با جامعه سفیدپوستان نباشد. در آلمان نیز فرآیند مشابهی درباره گروه های ترک انجام می شود.
ارتباط میان چندگانگی فرهنگی و ناسیونالیسم پیچیدگی خاص خود را دارد. سنت های ناسیونالیستی که با چندگانگی فرهنگی هم سویی دارند، به ناسیونالیسم لیبرالی و ناسیونالیسم ضد استعماری تعلق دارند؛ چراکه این دو سنت ملت را به عنوان یک واحد سیاسی یا مدنی تعریف می کنند، نه به عنوان یک واحد فرهنگی یا قومی. بدین ترتیب، اعضای ملت در ناسیونالیسم لیبرالی به جای پیوند با یک “فرهنگ یکپارچه”، بیشتر با “شهروندی مشترک” به هم مرتبط می شوند.
به واقع، می توان نتیجه گرفت که لیبرالیسم به چندگانگی فرهنگی بها می دهد. این تمایل لیبرال به نوعی ناشی از تعهد به آزادی و تکثر است. جان استوارت میل در کتاب معروف خود “درباره آزادی” به اهمیت مدارا برای فرد و جامعه تأکید می کند.
در ارتباط با نکات میل باید گفت از آن جا که به موضوع “فرد” مربوط می شود باورهای اخلاقی، سنت های فرهنگی و سبک زندگی، صرف نظر از تأیید دیگران، برای تضمین آزادی و رشد شخصی، جزء اصول کلیدی است.
این دیدگاه که می توان آن را مدارای “منفی” نامید، به طور بالقوه چندگانگی فرهنگی را که به شعار “زندگی کن و بگذار زندگی کنند” یا “سیاست بی تفاوتی” تأکید دارد، توجیه می کند.
با این حال، استوارت میل همچنین باور داشت که مدارا ویژگی مثبتی دارد: از طریق پرورش تنوع، به قدرت و سلامت جامعه کمک می کند و همچنین با تحریک گفت وگو و نقد، پیشرفت را به همراه می آورد. این نوع دیدگاه به مدارای “مثبت” نزدیک می شود که در اخلاقیات مدرن چندگانگی فرهنگی حاکم است و در آن تنوع اجتماعی نه تنها با بی میلی پذیرفته می شود، بلکه به عنوان یک ثروت و شکوفایی برای همه نقشی مثبت ایفا می کند.
با این حال، لازم به ذکر است که لیبرالیسم به طور کامل با چندگانگی فرهنگی هم خوانی ندارد؛ زیرا که به رسمیت شناختن گروه های اجتماعی با فرهنگ های مختلف زمانی مورد تأیید لیبرالیسم است که این گروه ها با اصل مدارا تضاد نداشته باشند. نقل قول معروف کارل پوپر که می گوید “با همه به استثنای دشمنان مدارا کن”، به طور واضح این نکته را منعکس می سازد.
لیبرال هایی همچون آیزیا برلین تلاش کرده اند با پیشنهاد ایده “پلورالیسم ارزشی”، پایه ای استوارتر برای چندگانگی فرهنگی ارائه نمایند. از دیدگاه برلین، هیچ مفهوم واحد و قانع کننده ای از “زندگی خوب” وجود ندارد و به جای آن، چندین مفهوم رقیب وجود دارد.
از این دیدگاه، در ارتباط با “فرد”، باید میان ارزش ها و اهداف مصالحه ای ایجاد شود؛ و در ارتباط با “جامعه”، باید راه هایی جستجو شود که به افراد اجازه دهد با باورهای اخلاقی و فرهنگی متفاوت، زندگی مسالمت آمیزی در کنار یکدیگر داشته باشند.
اما چالش این است که پلورالیسم ارزشی و اخلاقی تنها در یک جامعه لیبرال قابل تحقق است. اگر یک گروه اجتماعی به “آزادی فردی” اعضای خود یا اعضای گروه های اجتماعی دیگر احترام نگذارد، آنگاه چندگانگی فرهنگی نقض می شود.
به همین دلیل، مخالفت لیبرالیسم با افراد یا گروه های اجتماعی که فاقد فرهنگ مدارا هستند، اجتناب ناپذیر است. یعنی چندگانگی فرهنگی نمی تواند پذیرای فرهنگی باشد که دیگر فرهنگ ها را نادیده می گیرد. فرد یا گروهی که نسبت به دیگران به دلیل تفاوت های فرهنگی اش، عدم تحمل نشان دهد، خود به عنوان ناقض چهارچوب چندگانگی فرهنگی محسوب می شود. از این رو نمی توان با استناد به اصل چندگانگی فرهنگی، چنین فرد یا گروهی را در جامعه ای آزاد رها کرد تا با نگرش فرهنگی تعصب آلود خود، آزادی و امنیت سایرین را نقض نماید.
در عین حال، چندگانگی فرهنگی به طور روشن با ناسیونالیسم محافظه کار و ناسیونالیسم توسعه طلب در تضاد است؛ زیرا این ناسیونالیسم ها بر اساس گفتمان “انحصاری” هویت ملی بنا شده اند. به این ترتیب، هویت ملی بر پایه یک همگنی فرهنگی خاص شکل می گیرد که شامل بسیاری از گروه های اجتماعی خارج از این محدوده نمی شود.
تصور فرهنگی از ملت، بر خلاف دیدگاه سیاسی که بر شهروندی و تعهد سیاسی تأکید می کند، به ندرت فضایی برای چندگانگی فرهنگی باقی می گذارد. محافظه کاران اعتقاد دارند که فرهنگ مشترک پایه ای برای یک جامعه پایدار و موفق است.
آن ها انسان را موجودی وابسته و ترسو می دانند که به طور طبیعی به سمت همتایان خود گرایش دارد. به همین خاطر، ادموند برک، پدر محافظه کاری، پیشداوری را که همبستگی اجتماعی را تقویت می کند، ضروری و از نظر اجتماعی سودمند تلقی می کند.
محافظه کاران بر این باورند که ویژگی هایی همچون بدگمانی، دشمنی و حتی خشونت میان جوامع قومی مختلف، ناشی از عدم مدارا، نادانی یا نابرابری اجتماعی نیستند، بلکه واقعیت های مسلم روان شناسی اجتماعی هستند.
از این رو، ناسیونالیست های محافظه کار پیشنهاد می کنند با محدود کردن مهاجرت ها یا اصرار بر سیاست همگون سازی، در حالی که جوامع اقلیت به پذیرش ارزش ها و وفاداری به اجتماع اکثریت دعوت می شوند، از بروز چندگانگی فرهنگی جلوگیری شود.