نگاهی به سخنان پرویز مسجدی پس از وفات او

احمد شاملو آثار خود را منتشر ساخت و زهرایی بدون اینکه از این موضوع خبر داشته باشد، داستان هایش را در قالب کتابی به چاپ رسانید. او دست نوشته های خود را در خرمشهر به جا گذاشت و سال ها از نوشتن دور ماند؛ که علت این امر را بدین شکل بیان کرده بود: «در تهران هزینه ها زیاد است. مجبور بودم در چند شرکت مشغول به کار شوم و دیگر زمانی برای نوشتن نداشتم.»
مجتبی نریمان، ناشر و مدیر مجله نوپا، سال ها پیش در همراهی با فرخنده آقایی، داستان نویس، گفتگویی را با پرویز مسجدی، داستان نویسی که اخیراً دار فانی را وداع گفت، انجام داده اند که متن این گفتگو به منظور انتشار در اختیار قرار گرفته است.
متن کامل این گفتگو در ادامه ارائه می شود:
تاریخ تولد شما چه سالی است؟ آیا در تهران به دنیا آمده اید یا آبادان؟
من متولد سال ۱۳۱۷ هستم و در تهران به دنیا آمدم.
آیا دوران تحصیل خود را در تهران گذراندید؟
بله، تا کلاس ششم ابتدایی در تهران در مدرسه صابر تحصیل کردم. در سال ۱۳۳۲ همراه خانواده به آبادان نقل مکان کردم. آن زمان فقر و بیکاری بیداد می کرد و افرادی از گوشه و کنار ایران برای کار به آبادان می آمدند. دیپلم خود را در دبیرستان رضا آبادان گرفتم و سپس در خرمشهر از مدرسه عالی بازرگانی فارغ التحصیل شدم.
آیا به آبادان برای کار مهاجرت کردید؟
پدرم به عنوان کارکن نفت مشغول به کار بود و من نیز در بانک بیمه بازرگانان فعالیت می کردم.
یادداشت هایی که در خرمشهر فراموش شدند
از چه سنی شروع به نوشتن کردید؟
دقیقاً نمی دانم از چه سنی نوشتن را آغاز کردم، اما به یاد دارم که قبل از رفتن به خدمت سربازی بودم. پس گمان می کنم در سنین شانزده یا هفده سالگی بودم. اغلب شب ها با دوستانم قرار می گذاشتیم و میان مان نوشته هایمان را مبادله می کردیم. یک کیف سامسونیت داشتم که پر از یادداشت هایم بود. در نظر داشتم وقتی بازنشسته شدم، از این یادداشت ها برای نوشتن استفاده کنم. اما در زمان آغاز جنگ در خرمشهر ناچار شدیم تمامی این یادداشت ها را به همراه سایر زندگی امان ترک کنیم. در سال ۱۳۳۹ داستان «دیوار» را در مجله اطلاعات جوانان منتشر کردم و چند جلد کتاب به عنوان جایزه تعیین شده بود که هرگز نرفتم آنها را دریافت کنم. یکی دیگر از داستان هایم نیز در همان مجله چاپ شد.
آیا بعد از جنگ به خرمشهر بازنگشتید؟
بله. خرمشهر که زمانی یکی از زیباترین شهرهای ایران به شمار می رفت، اکنون به ویرانه ای بدل شده بود. با تاسف مشاهده کردیم که عراقی ها خانه مان را به خاک ریز تبدیل کرده بودند و اثری از آن باقی نمانده بود. منزل ما در محله سیزده دستگاه نزدیکی گمرک خرمشهر قرار داشت.
هم دوره ای های شما چه کسانی بودند؟
نسیم خاکسار، ناصر موذن، نظام رکنی که شاعر بود و عدنان غریفی که هم شاعر و هم نویسنده بود.
چگونه به فضای ادبیات وارد شدید؟
در سال های ۴۷ و ۴۸ جُنگ های ادبی زیادی منتشر می شد. در اهواز جُنگ «صدا»، در اصفهان جُنگ «چاپار»، در رشت جُنگ «بازار» و در آبادان هم جُنگ «هنر و ادبیات جنوب» که زیر نظر من فعالیت می کرد. در آن سال ها در کنار شط خرمشهر دکه هایی بود که چای و قلیان ارائه می کردند و گاهی شام مختصری مانند نیمرو برای ما می پختند. یکی از صاحبان این دکه ها به نیما یوشیج شباهت داشت و بچه ها نام او را دکه نیما گذاشته بودند. هر شب آن جا گرد هم می آمدیم و درباره ادبیات بحث می کردیم. در اهواز خوشبختانه یک کتابفروشی به نام «کارون» وجود داشت. دوستان آن جا جمع می شدند و نقد کتاب می کردیم، اما بعداً متوجه شدیم که یکی از کارکنانش اطلاعاتی بوده و دوستی هایمان را لو داده است. در یک جلسه که به طور تصادفی من حضور نداشتم، بقیه دوستان از جمله نسیم خاکسار، ناصر موذن و عدنان غریفی بازداشت شدند و دو سالی در زندان سپری کردند.
اولین داستان تان را در چندسالگی نوشتید؟
حدود بیست سالگی نخستین داستانم را نوشتم. در آبادان بودم و با پسرخاله ام قرار می گذاشتیم و داستان های نوشته شده مان را برای یکدیگر می خواندیم.
صدای صاحب خانه به خاطر مطالعه ام بالا آمده بود
چگونه به ادبیات علاقه مند شدید؟
از همان کودکی به مطالعه علاقه مند بودم و یکی از کتاب هایی که در جوانی خواندم و تحت تأثیر آن قرار گرفتم، «اعدام یک جوان ایرانی در آلمان» بود. کتابی جذاب و با مضمون جاسوسی بود. بعد از آن به طور مستمر به خواندن کتاب ادامه دادم، اما چون پول کافی برای خرید آن ها نداشتم، کتاب ها را کرایه می کردم. به خوبی به یاد دارم که شب ها تا سپیده دم می خواندم و صدای صاحب خانه بالا آمده بود که از مصرف زیاد برق نگران است. خواهرم بعد از ساعت ده شب چراغ گردسوز برای من روشن می کرد و من تا دیروقت به خواندن مشغول بودم.
آیا سبک خاصی در داستان نویسی شما مد نظر بوده است؟
بله. من به سبک رئالیسم علاقمندم و طبق نظرات دوستان منتقد، نوشته هایم در مقوله رئالیسم قرار دارد.
کدام نویسنده را به خصوص می پسندیدید و کتاب هایش را می خواندید؟
نویسندگان مورد علاقه ام شامل بالزاک، دیکنز، ادگار آلن پو و کافکا هستند و از نویسندگان ایرانی هم به صادق هدایت، صادق چوبک، بزرگ علوی، محمود دولت آبادی و… علاقمندم و همچنین آقای احمد محمود که از دوستان نزدیکم بودند و با هم رفت و آمد داشتیم. آشنایی ما در تهران به واسطه ناصر موذن اتفاق افتاد.
رابطه شما با سینما چگونه است؟
من هر شب به سینما می رفتم، به ویژه سینما تاج که متعلق به شرکت نفت بود. اکثر فیلم های مشهور جهانی را تماشا کرده ام. با کارگردانان بزرگ آشنا هستم و آثارشان را تماشا کرده ام. هنوز هم به تماشای سینما ادامه می دهم و فیلم های مطرح داخلی و خارجی را می بینم.
فضای آبادان در آن سال ها، که تعداد زیادی از نویسندگان متولد شدند، چه تأثیری بر این شکل گیری داشت؟
آبادان شهری زنده و پویا بود. زمانی نبض ایران به شمار می رفت و حیات و شور و شوق در آن در جریان بود. ما همیشه در کنار شط به بحث و گفتگو و نقد می پرداختیم. من فضای آبادان را بسیار دوست دارم و در نوشته هایم به خوبی از آن توصیف کرده ام.
شما آبادانی به حساب می آیید. آبادان چگونه در آثار شما به تصویر کشده می شود؟ صنعت نفت از چه جنبه ای بر شما تأثیر گذاشته است؟
آبادان در دهه های بیست و نوزده به یاد می آورم، شهری بود که به شدت تحت تأثیر صنعت نفت قرار داشت. پالایشگاه آبادان تسلط مطلقی بر شهر داشت. وقتی صبح فیدوس پالایشگاه به صدا درمی آمد، آبادان بیدار می شد. سیل عظیم کارگران به سوی دروازه های پالایشگاه روانه می شدند. کارگران با دوچرخه هایی که سبد غذا به دوچرخه شان آویزان بود به سمت پالایشگاه می رفتند. انبوه کارگران، با حرکت خود، شهر را به تکاپو و فعالیت وا می داشتند و بعدازظهر که زنگ پایان ساعت کار به صدا درمی آمد، همین وضعیت تکرار می شد. کارگران هر پانزده روز یک بار حقوق می گرفتند و اقتصاد آبادان به شدت به پرداخت حقوق آن ها وابسته بود. به این پرداخت های پانزده روزه «معاش» گفته می شد. تمامی فروشندگان آبادان منتظر فرا رسیدن روز معاش بودند. کارگران پس از دریافت معاش به خرید اقلامی از غذا گرفته تا پوشاک و مایحتاج خود می پرداختند. به تازگی، وام هایی که کارگران در اثر اجرای طرح دکتر اقبال، معروف به «سالی دوماه»، با آن مواجه شدند، به شدت بر زندگی آن ها اثر گذاشت و برخی از داستان های من از زندگی کارگران الهام گرفته است. به عنوان مثال، داستان کوتاه «چاووش» از اوضاع ناشی از این طرح الهام گرفته شده است.
پالایشگاه آبادان نیز شهر را به سه ناحیه مختلف تقسیم کرده بود. قسمت بریم مختص کارمندان بلندپایه بود و آن ها باشگاه نفت را داشتند که فقط کارمندان سطح بالا حق ورود به آن را داشتند. محله بوارده نیز محلی برای کارمندان پایین رتبه بود و زندگی اجتماعی و اقتصادی خاصی در آن جا شکل گرفته بود. بعد هم بخشی به نام «کواترا» وجود داشت که محل سکونت کارگران بود و شرایط زندگی در آن به شدت نامساعد بود.
آیا این وضعیت باعث بروز اعتراضات کارگری نمی شد؟
کارگران شرکت نفت انگلیس و ایران که پس از اعتراضات کارگری به شرکت نفت ایران و انگلیس نامیده شدند، با برگزاری میتینگ ها، مطالبات خود را مطرح می کردند. آن ها برای تثبیت «هشت ساعت کار در روز»، برای وسیله ایاب و ذهاب و بیمه و برای دریافت یک قالب یخ در گرمای طاقت فرسا نام می بردند. مهم ترین بازتاب ها از جانب بزرگ ترها درباره اعتصاب سراسری تأسیسات نفتی بود که در میتینگ ها به آن اشاره شده و برخی از کشته و مجروحان آن نام برده می شد. در دوران من نیز میتینگ هایی در میدان معروف به «گوسفندفروش ها» که نزدیک سینما تاج واقع شده بود برگزار می شد که گاه به درگیری نیز منجر می شد.
آیا اگر بخواهید درباره تأثیرات نفت بنویسید، نگاه تان همچنان مانند محتوای رمان «جزیره» خواهد بود؟
خیر، قطعاً دیدگاه من تغییر خواهد کرد. اولاً فضای کشور پس از انقلاب پنجاه و هفت متفاوت شده است. با وجود سانسورهای جدید، اما هنوز هم حال و هوای آن دوران را ندارد. ثانیاً پالایشگاه و به طور کلی صنعت نفت دیگر آن سیطره قبلی را بر شهرهای خوزستان به ویژه آبادان و مسجدسلیمان اعمال نمی کند. در حال حاضر پالایشگاه ها کاهش تولید داشته و اکثر فرایندها به جای نیروی انسانی به طور اتوماتیک انجام می شود. به هر حال، در زمان نوشتن، من بیش تر به همان سال های گذشته فکر می کنم.
آیا تأثیر صنعت نفت بر ظهور نویسندگان با سبک خاص جدی است؟ چه تبعاتی از این صنعت در پرورش نویسندگان تأثیرگذار است؟
صنعت نفت به طور مستقیم بر نویسندگان مقیم خوزستان و به ویژه شهرهای آبادان، ماهشهر، مسجدسلیمان و آغاجری تأثیر عمیق گذاشته است. زنده یاد احمد محمود داستانی ممتاز به نام «پسرک بومی» دارد و آثار دیگرش نیز تحت تأثیر فضای آبادان و سلطه صنعت نفت نگاشته شده اند. من نیز جز «جزیره» داستان های کوتاهی به نام های «دیدار»، «بیابان»، «شوریدگی» و چند داستان دیگر در همین راستا نوشته ام.
برخی نویسندگان به تأثیر نفت پرداخته اند. نظر شما کدام نویسنده توانسته به درستی به این موضوع بپردازد؟ آیا هنوز هم مسئله نفت می تواند بر روند تولید ادبیات در جنوب و دیگر نقاط ایران مؤثر واقع شود؟
در این راستا می توان به نام هایی چون احمد محمود، ناصر مؤذن، عدنان غریفی، نسیم خاکسار و سایرین اشاره کرد. ناصر تقوایی نیز بود که به زودی به دنیای سینما روی آورد. مسائل مربوط به صنعت نفت هنوز هم قادر هستند تأثیرات خاصی بر تولید ادبیات، به ویژه در خوزستان بگذارند، اما در سایر نقاط ایران نمی دانم که آیا نفت می تواند اثرگذار باشد یا خیر.
تم مشترک بین نویسندگانی که نام بردید و شما، از ستم هایی است که بر کارگران بومی صنعت نفت روا می شود. آیا این ایده درست است؟ آیا می توان از داستان های نفتی شما به عنوان جدالی بین افراد محروم و مرفه صحبت کرد؟ اکنون چه چیزی وضعیت های ناشی از صنعت نفت را جذاب و دراماتیک می سازد؟
در واقع، فاصله طبقاتی در مناطق نفتی است که در ادبیات جنوب تأثیرگذار است، نویسندگان به دلیل کینه خاصی نسبت به صنعت نفت ندارند، بلکه این صنعت را مؤثر در پیشرفت خواهند دانست. آبادان پیش از تأسیس پالایشگاه، جزیره ای محجور و با تعدادی نخل بود. پس از تأسیس پالایشگاه، آبادان به یکی از شهرهای پررونق تبدیل شد. من و دیگر نویسندگان جنوب در شرایطی شکاف طبقاتی را مشاهده می کردیم که آن را به نوشتن انگیزه می داد. نویسندگان در آثار خود، طبقه محروم را در مقابل طبقه مرفه مشاهده و به نقد آن می پرداختند. در آبادان در دهه های بیست و نوزده و سی، بومیان بسیاری در کپرهای حصیری بدون امکانات زندگی می کردند و در نزدیکی آن ها، منازل مرفه کارمندان شرکت نفت قرار داشت. در این زمینه نویسندگان این مسائل را منعکس کرده اند.
جنگ نویسی به سبک من مد شد
آیا شما از جنگ ایران و عراق نیز داستان نوشته اید؟
نخستین داستانم درباره جنگ ایران و عراق با عنوان «داوطلب» در سال ۱۳۶۱ منتشر شد که پس از آن موجی از جنگ نویسی به راه افتاد. همچنین رمان «وقتی جنگ شروع شد» در بازار موجود است.
در مورد چاپ کتابتان مطلع نبودم
چرا سال های زیادی از محافل ادبی به دور مانده اید؟ با وجود اینکه به نظر نمی رسد فرد گوشه گیری باشید.
چون با محافل ادبی آشنایی نداشتم. من در آبادان زندگی می کردم و محافل ادبی در تهران فعال بودند. تمام آثارم را برای شاملو می فرستادم و ایشان نیز در مجله خوشه چاپ می کردند. یک روز در محل یکی از دوستانم که جناب زهرایی، مدیر انتشارات نیل آنجا بودند، یادداشتی به من دادند و گفتند برو از انتشارات نیل کتابت را بگیر! متوجه شدم که کتاب «بازی هر روز» چاپ شده است. خود جناب زهرایی تصمیم گرفته بودند که مجموعه داستانی به نام «بازی هر روز» منتشر کنند و الان چاپ سوم آن در بازار موجود است. ایشان با لهجه مشهدی به من گفتند: مو کارهای تونه دوست دارُم. در واقع من از چاپ این کتاب بی خبر بودم و زهرایی به فکر چاپ آن افتاده و داستان ها را جمع آوری کرده بود. این کتاب اول در مجله خوشه و سپس در نشر نیل منتشر شد.
وقتی کتاب چاپ شد چه حسی داشتید؟
بسیار خوشحال شدم. آقای زهرایی کتاب های معروفی از جمله «ژان کریستف»، «جان شیفته»، «دن آرام» و «زمین نوآباد» را منتشر کرده بودند و من بیشتر با زهرایی ارتباط برقرار کردم. اغلب به دفتر کارش می رفتم و آقای نجف دریابندری نیز در آنجا حضور داشتند و در مورد کتابی آشپزی در حال بحث بودند.
آشنایی تان با احمد شاملو چگونه آغاز شد؟
من داستان هایم را به او ارسال می کردم و ایشان در مجله خوشه که سرویراستار آن بود، داستان های مرا چاپ می کردند. یک بار شاملو به آبادان آمد تا در سالن آنکس شعر بخواند. من در آنجا خودم را معرفی کردم و از نزدیک با او آشنا شدم. به جز آن یک بار، ارتباط ما صرفاً نوشته ای بود.
آشنایی تان با ناصر تقوایی چگونه شکل گرفت؟
از طریق مجله جُنگ هنر و ادبیات جنوب که در سال ۵۷ یا ۵۸ بعد از انقلاب مسئولیت آن را بر عهده داشتم، ارتباطی با ناصر تقوایی برقرار کردیم. من داستان ها و شعرها را جمع آوری می کردم و برای ایشان در تهران ارسال می کردم.
چرا از نوشتن داستان و رمان برای مدت طولانی دور بودید؟
چرا بعد از انقلاب و جنگ، کتابی از شما به چاپ نرسید؟
پس از ورود به تهران، نوشتن برای من به نسبت کم آورده شد. تنها یادداشت برداری می کردم، اما فرصت کافی برای تکمیل آن ها نداشتم. برای گذران زندگی، کارم را در شرکت های مختلف آغاز کردم. به قول شاملو، غم نان اجازه نمی دهد. تخصص من در امور مالی است و به عنوان حسابدار مشغول به کار بودم. هزینه زندگی در تهران بالا بود و به ناچار در چند شرکت فعالیت می کردم و وقتی برای نوشتن نمی ماند.
چه عواملی موجب شد تا به افکار چپی و حزب توده جذب شوید؟
در سنین نه یا ده سالگی، با برادر بزرگ ترم که توده ای بود، به میتینگ ها می رفتم و در آن سال ها اکثر افراد توده ای بودند. اعتصابات کارگران به طور روزمره جریان داشت و من نیز به حزب توده تمایل پیدا کردم. شعارنویسی و دیوارنویسی می کردیم و مرگ بر شاه می نوشتیم. یک شب در کوچه های حمام ژرمن، وقتی که دخالت نیروی دریایی به سمت من می آمد، متوجه شدم و به سرعت فرار کردم.
سال تأسیس شما در کانون نویسندگان چه سالی بود؟
سال ۱۳۵۴ به کانون نویسندگان پیوستم و پس از آنکه عده ای به تندروی و برگزاری میتینگ ها علاقه مند بودند، ما چهل نفر از کانون بیرون آمدیم. افراد مخالف تندروی بودیم و سپس به شورای نویسندگان و هنرمندان ایران پیوستیم که آقای به آذین آن را اداره می کرد. من و ناصر موذن جزو چهل نفر بودیم و در آن زمان اعلامیه ای علیه صدام نوشتیم که از رادیو سراسری پخش شد.
چرا در داستان های خود، بیشتر به زندگی کارگران می پردازید؟
آیا این موضوع ناشی از عقاید یا ایدئولوژی شماست یا در ناخودآگاه شما شکل گرفته است?
توجه به قشر کارگر در اغلب داستان های من نمایان است. خانواده ام نیز بخشی از این قشر بودند و مشکلات آن ها را از کودکی دیده ام و با آن ها بزرگ شده ام. این یک مسأله سیاسی نیست، بلکه یک موضوع اجتماعی است. در واقع اتفاقی است که به طور طبیعی در نوشته هایمان نمایان شده، چرا که نسبت به طبقه محروم توجه دارم. عمدی نیست و اساساً متاثر از زندگی خودم است؛ چون پدرم کارگر ساده شرکت نفت بود و از شرایط سخت زندگی آگاهی دارم.
آیا سبک داستان های شما رئالیستی است؟
در ابتدا به سمت سورئالیسم گرایش داشتم، اما بعد از خواندن کتاب «ادبیات چیست» اثر ماکسیم گورکی به رئالیسم میل کردم و امروزه بیشتر سعی می کنم نوشته هایم به این سبک نزدیک باشد.
برای نویسندگان جوان چه توصیه ای دارید؟
به نظرم، اگر نویسندگان جوان بخواهند رمان یا داستان کوتاه بنویسند، توصیه می کنم که ده رمان بزرگ دنیا را که سامرست موام معرفی کرده مطالعه کنند. همچنین خواندن کتاب «ادبیات چیست» اثر گورکی را نیز توصیه می کنم، زیرا در آن نکات ارزشمندی برای انسان وجود دارد. به طور کلی از آن ها می خواهم که بسیار مطالعه کنند، زیرا درست است که می گویند کتاب ها از کتاب ها به وجود می آیند.
عکس ها از حمیدرضا مهاجر